یا حسین

  • خانه 
  • حسرت بر دل نشسته پندانه یک روز از زندگی شکر گزاری شب آرزوها شب یلدا 

غرفه حس خوب

09 تیر 1402 توسط دخترای از تبار دنا

غرفه حس خوب 

 

 

از در ورودی با ماشین وارد پارک شدیم من و دخترم بودیم قرار بود ما بسیجی ها برای ارتباط با دیگران یک غرفه بزنیم 

غرفه حس خوب.

 

غرفه رو برپا کردیم ومیز گذاشتیم جلو ویک کاسه پر از شیرینی گذاشتیم 

قرار بود اش هم بدیم.

طولی نکشید که یکی از برادران بسیجی که همراهمون برای برپای غرفه کمک می‌کرد اومد جلو وگفت چند نفرتون برید ببینید چه مشکلی برای خانمی که گوشه پارک افتاده پیش اومده. من ودوتا از خواهرا رفتم با لای سرش بی حال بود صداش زدم هنوز به هوش بود یکم که باهاش صحبت کردم شروع کرد به گریه دستشو باز کردم دوبسته قرص توی دستش بود 30 دونه قرص خوده بود خیلی بی حال بود به مادرش زنگ زد قبل از اینکه بیاد خواهرش رسید بالای سرش داشت بهش میگفت اونی که تو براش خودت میکشی حتی به پیامم هم جواب نداد.

 

اورژانس رسید وبعد سوار شدن و بردنش 

 

راستی قرار بود ما توی غرفه حس خوب بدیم ولی بالاتر از آن تونستیم جون یک نفر نجات بدیم.

 

ان شاالله عاقبت همه جونا ختم به خیر بشه🌹

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: امام خمینی ره, غرفه حس خوب لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

یا حسین

جستجو

موضوعات

  • همه
  • امام خمینی ره
  • بدون موضوع
  • جوانمرد
  • حس خوب
  • حسرت بر دل نشسته
  • داستان کوچ ما
  • روایت زن مسلمان
  • شب یلدا
  • شکرگزاذی
  • غرفه حس خوب
  • غیرت دختر ایل من
  • نفرین مادر
  • پند
  • یک سبد سیب سرخ

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس